پرژین

ساخت وبلاگ

داشتم رانندگی می کردم که یهو انگار کسی یک عالمه برف ریخت توی هوا.اما، فقط توی هوا بودند و انگار همان جا محو می شدند.چون ما حتی یک دانه برف هم ندیدم که به زمین برسد.مورچه در حالیکه به وضوح از دیدن آنهمه زیبایی پرشکوه لذت می برد، آنچه می دیدیم را در یک جمله خلاصه کرد و گفت؛

- این برف فقط واسه قشننگیه!

و دقیقا همان بود.دانه های زیبای برف واقعا صبح مان را قشنگ کرده بودند.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 75 تاريخ : يکشنبه 30 بهمن 1401 ساعت: 12:40

سارا فکر می کرده است که تزریق ژل به صورت برای پر کردن انواع چاله و چوله ها در حدود یک میلیون تومانی می شود.اما،توسط خواهرش از جهل در آمده و فهمیده است رقم مورد نظر را کم _کم باید در بیست ضرب کند.من برای اینکه مطمئن شوم پرسیدم:

- بیست میلیون؟

- آره!

- خوب یه آدم اینا رو می خواد چکار؟

- والا یه آدم اینا رو حتما می خواد!

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 77 تاريخ : يکشنبه 30 بهمن 1401 ساعت: 12:40

مورچه داشت خودش را توی آینه نگاه می کرد‌و یهو نمی دانم چه فعل و انفعالاتی در مغزش رخ داد که گقت:

- من دلم می خواد موهام فر بود.

- اوه نه.موی فر خیلی دردسر داره!

کمی به من نگاه کرد و فکر کنم یاد دردسرهای موهای من افتاد که تا حدی در جریانشان است.به همین خاطر گفت:

- ببین دوس دارم فر باشن ولی نه برای زندگی!

* منظورش از زندگی،دائمی بود.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 85 تاريخ : يکشنبه 30 بهمن 1401 ساعت: 12:40

خواهرم که مربی یوگاست،یک تکتیک عالی به مورچه یاد داده است برای وقت هایی که خوابش نمی گیرد.تکنیک به گفته خودشان بسیار ساده و کاربردی است و تنها با چهار تنفس خواب هر کجا که باشد خودش را به چشمان مورچه می رساند و بعدش مورچه تخت می خوابد.اینها را خواهرم با خونسردی کامل برایم می گفت و خوب باورش کمی برای من سخت بود.بنابراین از مورچه پرسیدم:- اینجوریه مورچه جان؟- دقیقا.به سرعت خوابم می بره.- یعنی از تکنیکی که من بهت یاد دادم هم بهتره؟اینجا مورچه عین کاراکتر اصلی تکنیک من از جا پرید و گفت:- خاله'>خاله! شمردن الاغ بیشتر بیدار نگهم می داشت!- چرا؟- نمی دونم. ولی با اون تکنیک هی دلم می خواست تعداد بیشتری خر بشمرم! پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 79 تاريخ : چهارشنبه 26 بهمن 1401 ساعت: 15:40

اگر نمی ترسیدم بجای اینکه فردا سر کار بروم، یک کوله پشتی برمی داشتم با کمی خرت و پرت.لباس های خیلی گرم می پوشیدم و سر می زدم به کوهی،کمری،جایی و دیگر برنگردم.

* امروز سر کار نرفتم.چون دلم نمی خواست سر کار بروم.

* من فقط می خواهم آزاد باشم.پروانه ها آزاد هستند.(چارلز دیکنز)

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 78 تاريخ : چهارشنبه 26 بهمن 1401 ساعت: 15:40

اگر:1. مستقل هستید.یعنی خودتان برای خودتان تصمیم میگیرید و از عقاید یا اعمال دیگران پیروی نمی کنید.2.،یک احساس قوی نسبت به خود دارید.منظور این است که شما درک واضحی از خود و آنچه که بخاطر آن ایستاده اید‌ دارید3..شما درونگرا هستید.شما زمانی را صرف تفکر در افکار و احساسات خود می کنید و درک عمیقی از خود دارید.4.شما برای خودتان کافی هستید.شما می توانید از خودتان مراقبت کنید و به کسی برای تکیه دادن احتیاج ندارید.5.تنهایی را ترجیح می دهید.از گذراندن وقت در تنهایی لذت می برید و آن را رضابت بخش تر از بودن با دیگران می دانید.6.شما یک دایره کوچک دارید.شما چند دوست نزدیک یا اعضای خانواده دارید و نیازی به شبکه اجتماعی بزرگ در خود احساس نمی کنید.7.شما یک متفکر عمیق هستید.شما از کاوش ایده ها و مفاهیم لذت می برید و به راحتی در مورد موضوعات پیچیده فکر می کنید.8.شما به خودتان متکی هستید.شما به دنبال تایید از دیگران نیستید و راحت به خودتان تکیه می کنید.9.شما خلاق هستید.شما دیدگاه و رویکرد منحصربفرد خودتان را به زندگی دارید و می توانید به راحتی برخلاف آنچه دیگران رفتار می کنند،رفتار کنید.10.شما ناسارگار هستید.شما با هنجارها یا انتظارات اجتماعی مطابقت ندارید و راه خودتان را می روید.در یک صفحه روانشناسی نوشته بود که اگر ده نشانه بالا را دارید،تبریک می گوییم؛ شما یک گرگ تنها هستید.* گرگ تنها؟راستش انتظارش را نداشتم.من همیشه فکر می کردم یک عقاب مغرور هستم!* فک کن دقیقا روز والنتاین بفهمی گرگ هستی نه عقاب!واقعا حالی واسه آدم می مونه؟ پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 83 تاريخ : چهارشنبه 26 بهمن 1401 ساعت: 15:40

مطب دندانپزشکی که می خواستم بروم طبقه اول ساختمان بود و فهمیدن اینکه اگر از پله ها بروم،زودتر میرسم کار سختی نبود.اما،دو تا خانم که یکی پیر و دیگری خیلی پیرتر بودند،داشتند از پله ها پایین می آمدند و همچنان که پایین می آمدند متوجه شدم خانم پیر در واقع دست خانم پیرتر را که یک چشمش را هم عمل کرده بود گرفته است و دارد سرش منت می گذارد که کار بسیار خوبی کرده است که بجای استفاده از آسانسور او را از پله ها پایین آورده است.خانم پیرتر- طفلکی- هیچ حرفی نمی زد و تمام حواسش به این بود که زمین نخورد.زمین هم نخورد خوشبختانه.اما،سه پله مانده به همکف انگار خسته شد.ایستاد.نفسی تازه کرد و از خانم همراهش پرسید:- خیلی مونده برسیم به زمین؟به من که این حس را داد که سوار بر یک سفینه فضایی فوق مدرن با سرعت نور از کهکشان اسب آبی به سمت زمین در حال حرکت هستم. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 77 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 3:11

دو سال پیش که من با پروین همان روانی خطرناکی که رییسم شده بود،دعوا کردم و بعد از کش و قوس های فراوان از آن اتاق بیرون آمدم،تصمیم گرفتم در مورد این موضوع با کسی حرف نزنم.جز نیلوفر و هدیه و روسا که بالاخره جلسه تشکیل می دادند و من و پروین را رو به روی هم قرار می داند تا حرف هایمان را بزنیم.البته خیلی لازم هم نبود چنان تصمیمی بگیرم. به هر حال من به واسطه درونگرا بودن و عدم علاقه به حرف زدن،خودبخود موضوع را مسکوت نگه می داشتم و نگه هم داشتم.اما،پروین با هدف ساختن یک شخصیت بی نهایت بی تربیت از من پیش همکاران،به هر کسی رسیده بود هر آنچه برازنده خود بی ارزشش بود به من نسبت داده بود.دو سال گذشته است و من تازه از همکاران می شنوم که خانم چقدر سعی کرده است شخصیت من را ترور کند و فکر کنم اوایل موفق هم بوده است زیرا یک عده از همکاران من را اصلا ندیده بودند و نمی شناختند و از طرفی خانم خودش را آنچنان شبیه یک خانم محترم و معتقد به حق و عدالت نشان می دهد که من به همه حق می دهم فریبش را خورده باشند.اما،الان چهره واقعی اش برملا شده است و همه-تاکید می کنم همه- از او متنفر هستند و چون متنفر هستند از تنها کسی که روبه رویش ایستاده است و به حدی سوسکش کرده است که دو سال تمام پیش همکار جدید و قدیم تخریبش کرده است و هنوز دلش خنک نشده است،اردات پیدا کرده اند و این اردات خیلی تابلو جلوه گری می کند.وجدانا،خیلی از همکاران خیلی بیشتراز آنچه لازم است و عرف است به من احترام می گذاشتند و من دلیلش را نمی دانستم.من نه رییس آنها یودم و نه آنها را می شناختم و نه کاری برایشان انجام داده بودم.اما،حس می کردم یک چیزی درست نیست.زیرا فقط احترام نبود که من می دیدیم.ترسی همراه آن احترام بود.حرف از ترس شد.درست فهمیده ب پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 78 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 3:11

منتظر مورچه بودم که بیاید پایین تا ببرمش کلاس زبان.برخلاف همیشه دیر آمد و معذرت خواهی کرد و گفت:- خواب بودم.- مگه قرار نبوذ مادربزرگ سر ساعت بیدات کنه؟- بیدار کرد ولی من باز هم خوابیدم.اصلا امروز باید کلاس تعطیل میشد.- چرا؟- بخاطر هوا- هوا به این خوبی و بارونی.چرا نعطیل کنن؟- آخه هوا خوابیه!- یعنی چی؟- یعنی توی این هوا آدم دلش می خواد بخوابه.نه اینکه بره کلاس زبان!در اینجای داستان خواهرم به مورچه زنگ زد و بعد از کمی حرف زدن و بعدش خداحافطی کردن،مورچه به من گفت:- کاش خاله استاندار بود؟- چرا؟- بهش می گفتم مدرسه رو تعطیل کنه!◇ قسمت جالب ماجرا آن است که مورچه چنین آرزویی برای من نمی کند.زیرا مطمئن نیست به حرفش گوش بدهم.اما،در مورد خواهرم مطمئن است و این باعث خوشحالی شدید من است.داشتن یک ادم مطمئن در زندگی، برای هر کسی لازم است.برای یک بچه بیشتر و برای مورچه خیلی بیشتر. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 84 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 3:11